خدایا...

در انجماد نگاه های سرد این مردم

دلم برای "جهنمت" تنگ شده است!!

درد من تنهایی نیست

بلکه مرگ ملتی است

که گدایی را قناعتی

بی عرضگی را صبر

وبا تبسمی برلب

این حماقت را حکمت خدا میدانند!!!

گاندی

خالق من بهشتی دارد

نزدیک،زیبا و بزرگ

و دوزخی دارد به گمانم کوچک و بعید

و در پی سوداییست که ببخشد ما را...

دکتر شریعتی

برای به دست آوردنت نمیجنگم...

به تکدی قلبت هم نمی آیم...

دوستت دارم فارغ از داشتنت...

عمری است پای لرز خربزه هایی نشسته ایم که یادمان نمی آید کی خورده ایم!!!

آنشرلی هم نشدیم که به ما بگویند؛آنه،تکرارغریبانه ی لحظه هایت چگونه گذشت؟؟؟

من نه عاشق هستم

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

و خودم هستم و

تنهایی و یک حس غریب..

که به صد عشق و هوس می ارزد

               ***

ای سراپا همه ناز

رفتنت را به خدا آمدنی نیست دگر

تو نخواهی آمد

بی جهت منتظر معجزه ام

از تمام راز و رمز های عشق

جز همین سه حرف

جز همین سه حرف ساده ی میان تهی

چیز دیگری سرم نمیشود

من سرم نمیشود ولی

راستی دلم که میشود

***

مشکلات راه مدرسه در روز های بارانی

مجبورم کرد که بخاطر پاهایم و بخاطر کفش هایم

به باران با همه ی لطافتش بدبین شوم

از پاسخ من معلمان آشفتند

از حنجره شان هرچه درآمد گفتند

اما به خدا هنوز من معتقدم

از جاذبه ی تو سیب ها می افتند

خوب من!

سیب را چیدم تا بدانی تو را میخواهم

نه بهشت را...